به گزارش مشرق، سحر دانشور، فعال فرهنگی و حوزه زنان و خانواده با انتشار پستی در صفحه اینستاگرامی خود نوشت:
بسمالله
برای سلام و احوالپرسی به هم نزدیک میشویم. نگاه او باعث این نزدیکی شد، راه میرفتم که سنگینی نگاهش را حس کردم. دست که دادیم گفت آشنایی برام! گفتم گمان نمیکنم، ایرانیام من. همین جمله و کلمه ایران کافی بود تا نغمه سر دهد. اشکهاش جوشید، گریهش جان گرفت، صدایش پرحرارت شد، لحنش آهنگین؛ حس کردم دارد به لری شروه میخواند! شکوه کرد و نالید، از جور زمانه. ایران، ایران، ایران.... به آغوشم کشید، عمیق و محکم. متفاوتترین به آغوش کشیدن را تجربه کردم. چیزی شبیه مرزهای تاریخی و رویاهای بلند ما را به هم وصل کرده بود. چندین بار اسم ایران را تکرار کرد و گفت ایران امید ماست، پشت و پناه ماست، تاج سر ماست! و گریه میکرد، دروغ چرا بغض کردم، اینجا انگار هی باید بغض کنی. جمله محکمش که بعد از ایران ترجیعبند حرفهایش بود بهم فهماند چرا دارم متفاوتترین آغوش را تجربه میکنم: اعدائنا کثر، اعدائنا کثر، اعدائنا کثر... مثل یک ذکر تکرار میکرد، دشمنانمان زیادند، دشمنانمان زیادند، دشمنانمان زیادند.
به این جمله که میرسید لحنش محکم میشد، صدایش از بمترین بخشهای حنجرهاش بیرون میآمد، کلماتش با دندانهایی که به هم میفشرد یک جور خاصی صیقل میخوردند، مثل شمشیر که صیقل میخورد، انگار مطمئن باشد آن کلمات آماده جنگاند؛ و دستش، دستش توی هوا میچرخید و انگشت اشارهاش تهدید میکرد. انگار رجز بخواند وسط میدان.
این پیرزن رهگذر، او که منِ غریبه را آشنا میپنداشت نقطه اتصال منِ ایرانی و خودش را در دشمن مشترک و رویای مشترک برای از بین بردن دشمن مشترک میدید! گویا چهرهها از دشمنان مشترک به هم خبر میدهند. اینجا سرزمینی است که رویای مشترک از جنگ با دشمن مشترک جان میگیرد؛ و حیات در مقاومت است.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.